loading...
اندیشه اسلامی
AliZD11 بازدید : 325 پنجشنبه 29 آبان 1393 نظرات (0)

براهين اثبات وجود خدا و برهان فطرت

مقدمه

بي‌ترديد مهم‌ترين قسمت از مباحث کلام، اعتقادات است و از ميان اعتقادات نيز مسألة اثبات وجود خدا داراي اهميت بالا و منحصر به فردي است. در اين قسمت اشاره‌اي کوتاه به امکان اثبات وجود خدا و نيز انواع براهيني که براي اين مهم ارائه گرديده است مي‌نماييم.

نخستين موضوعي که معمولاً در مباحث کلام اسلامي مطرح مي‌گردد اين موضوع است که وجود خدا چگونه اثبات مي‌گردد؟ اما پيش از شروع به بحث راجع به براهين اثبات وجود خدا، به اين پرسش پاسخ دهيم که آيا اساساً اثبات وجود خدا کاري شدني است يا خير؟ بدين جهت فراز بعدي بحث را به اين موضوع اختصاص مي‌دهيم.

در مورد امكان ياعدم امكان اثبات وجود خداوند سه نظر وجود دارد:

1. عده‌اي وجود خداوند را قابل اثبات مي‏دانند. اين گروه موحّد هستند و در غرب به آنها تئيست و يا خداباور مي‏گويند.

2. گروه ديگري معتقدند که ادلّه و براهين اثبات وجود خداوند براين مهم كافي نيست. اين گروه، اكثراً ذيل شکاکان در اين عرصه قرار مي‌گيرند.

3. دستة سوم به‌طور کلي وجود خداوند را اثبات ناشدني مي‏دانند. اين عده خود ه دو گروه تقسيم مي‌گردند:

ملحد.

خداباور.

ملحدان ضمن اين که وجود خدا را غير قابل اثبات مي‌دانند، معتقدند که با هيچ طريق ديگري اين مسأله قابل حل نيست و به هيچ راهي ما به اثبات وجود خدا نايل نمي‌شويم. در سوي ديگر، خداباوران با استفاده از ايمان‌گرايي به اصل وجود خدا ايمان مي‌آورند و اساساً آن را بي‌نياز از اثبات تلقي مي‌کنند. براي مثال آلوين پلنتينگا اصل اثبات وجود خدا را بي‌نياز از اثبات تلقي مي‌نمايد و گزارة «خدا وجود دارد» را گزارة واقعاً پايه تلقي مي‌کند. اين گروه، يعني گروه سوّم، با دو مبني قائل به عدم امكان شناخت خدا و اثبات وجودش شده‏اند:

الف. محدوديت قواي اداراكي انسان؛ به اين معنا که موجود محدود قدرت درک موجود نامحدود را ندارد و لذا نبايد توقع داشت که از خدا آدمي بتواند درکي داشته باشد.

ب. مفهوم خدا را داراي تناقض دروني مي‏دانند؛ به اين معنا که خدا مفهوي است که خودش وجودش را نقض مي‌کند و بر اين اساس وجودش قابل اثبات نيست. در اين مسير اشخاصي مثل حان مکي قرار دارند و در مسألة منطقي شر به اين موضوع مي‌پردازند.

اما به هر تقدير، به عقيدة ما وجود ذات بري‌تعالي با براهين مختلف قابل اثبات است و در اين فرصت به اين براهين مي‌پردازيم.

براهين اثبات وجود خدا

در يک نگاه اوليه مي‌توانيم براهين اثبات وجود خدا را در دسته‌هاي ذيل قرار دهيم. البته در آغاز بايد به اين نکته نيز توجه داشت که برخي از اين براهين تنها يک تقرير به خود گرفته‌اند و برخي ديگر به چندين شکل صورت‌بندي شده‌اند. بدين صورت ما اقسام براهين را در فهرست ذيل قرار مي‌دهيم:

1. براهين فطري.

2. براهين وجود شناختي

3. براهين جهان شناختي

4. براهين غايت شناختي

5. براهين اخلاقي

6. برهان صديقين

7. براهين انباشتي

برهان فطرت

براي برهان فطرت مي‌توانيم از دو تقرير استفاده کنيم.

تقرير اول برهان فطرت

1. اعتقاد به وجود خداوند از آغاز خلقت بشر يا لااقل از زماني كه بشر توانسته است اعتقادات خود رابه ديگران منتقل كند وجود داشته است.

2. اعتقادي كه در ميان همه ملل و در تمام اعصار وجود داشته باشد، اعتقادي درست و خطا ناپذيراست.

3. پس: اعتقاد به وجود خداوند درست و خطاناپذير است.

تقرير دوم برهان فطرت

1. اعتقاد به وجود خداوند از جمله امور فطري است، كه در نهاد و سرشت آدمي قرار داده شده است.

2. امور فطري و فطرت، خطاناپذير است.

3. پس: اعتقاد به وجود خداوند، اعتقادي صحيح و خطاناپذير است.

در اين قسمت جا دارد که اندکي راجع به فطرت توضيح داده شود تا فطري بودن اثبات وجود خدا روشن‌تر گردد. معناي لغوي فطرت عبارت است از آفرينش، خلقت از ابتدا - شكافتن طولي و معناي اصطلاحي آن اين است که هنگاميكه انسان آفريده مي‏شود، يك سري امور به صورت استعداد و قوّه،در ذات اين موجود قرار داده ‏مي‏شود كه وقتي به تدريج رشد كند مي‏تواند آنها را رشد داده و به فعليت برساند، مانند: حب بقاء، حقيقت‏جوئي، ميل به كمال، زيبا دوستي.

معاني فطري بودن خداشناسي

وقتي گفته مي‏شود: انسان فطرتاً خداشناس است؛ مقصود چيست؟

در پاسخ به سه معني اشاره شده است.

1. گزاره «خدا وجود دارد» از فطريات است؛

2. خداوند قبل از ورود انسان به دنيا خود را به او شناسانده است؛

3. همه انسانها با علم حضوري خداوند را مي‏شناسند.

علم حضوري بندگان به خداوند براساس اين ديدگاه قابل توجيه است که هر معلول مجردي، به اندازة وجودش از علت هستي بخش خود که آن نيز مجرد است آگاهي حضوري دارد و آن را در درون خود مي‌يابد؛ زيرا، عين الربط به اوست و وجود او فعل آن علت هستي بخش است.

تعريف فطرت

مقدمة

يکي از ويژگي‌هاي اساسي فرهنگ اسلامي، تکيه برفطرت پاک و الهي انساني است. در اين مهم انديشمندان مسلمان به قدري پيش رفته‌اند که حتي برخي همانند امام خميني ـ رحمت الله عليه ـ، با اين ويژگي علاوه بر اثبات وجود خدا، امور ديگري همچون معاد را نيز به کرسي پذيرش مي‌نشانند. اکنون جاي آن هست راجع به اين ويژگي اساسي انسان مقداري به بحث بنشينيم.

واژه‏شناسي فطرت

واژه فطرت را مي‏توان در دو بعد لغوي و اصطلاحي مورد نظر و بررسي قرار داد. براين اساس، در ابتدا به بررسي معناي لغوي‏فطرت مي‏پردازيم و سپس معناي اصطلاحي آن را مد نظر قرار مي‏دهيم.

معناي لغوي واژه فطرت

واژه فطرت، از ريشه فَطْر مشتق شده و فَطْر در لغت به معناي آفريدن، شكافتن، اختراع كردن، ابتدا و انشا نمودن آمده‏است. در جايي ديگر از فَطْر، معناي شكافتن به طول اراده شده و بدين جهت، شكافتن دانه به طول را فَطْر گفته‏اند. فيروزآبادي در كتاب قاموس المحيط، فَطْر را شكافتن معنا كرده و مي‏گويد:

«الفَطْرُ: الشقُّ، ج. الفطور». (قاموس المحيط، ماده فَطْر)

اكنون، با توجه به معناي لغوي‏اي كه ذكر شد، اگر از اين مصدر، فعلي مانند فَطَرَ ساخته شود، معناي خلقت نيز از آن فهميده مي‏شود و آيه كريمه «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ» (قرآن کريم، انعام، 79)  اين گونه معنا مي‏گردد كه: «من روي خود را به سوي‏كسي كردم كه آسمان‏ها و زمين را آفريده است». و اگر از اين ريشه، اسم فاعلي ساخته شود، از آن معناي خالق فهميده‏مي‏شود؛ مانند آيه كريمه: «الْحَمْدُ للَّهِِ فاطِرِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً» (قرآن کريم، فاطر، 1)، كه به، اللهُ خالِقُ السمواتِ و الارض،تفسير مي‏شود. حال فِطْرَتْ، مصدر نوعي يا اسم نوع است از ريشه ثلاثي مجرد بر وزنِ «فِعلَت». اسم نوع، مصدري است كه بر چگونگي و نوع انجام گرفتنِ كار، فعل و عملي دلالت مي‏كند. در ساختن مصدر نوعي، اگر فعل ما از جهت صرفي ثلاثي‏مجرد به شمار آيد، يعني، اين كه حروف اصلي آن مطابق با «ف،ع، ل» باشد، آنگاه اسم نوع و مصدر نوعي آن بر وزنِ«فِعْلَت» مي‏آيد و اين مصدر در غير ثلاثي مجرد، مانند مصدري كه به «ة» ختم شده، ساخته مي‏شود. براين‏اساس، دهخدا درلغت‏نامه با ارزش خود، فطرت را به معناي آفرينش و نوع خاصي از آفرينش گرفته و مي‏گويد:

«آفرينش، ابداع و اختراع، صفتي كه هر موجودي در آغاز خلقتش داراست، خميره،سرشت، جبلت، سرشت كه بچه بر آن آفريده در رحم.» (علي اکبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، ماد فطر)

تعريف اصطلاحي فطرت

قاموس اللغة، در تعريف اصطلاح فطرت مي‏نويسد:

«الفِطرَةُ الخِلْقَةُ التي خُلِقَ عليها المولودُ في رَحمِ اُمِهِ؛ فطرت، سرشتي است كه نوزاددر رحم مادرش آن را بدست آورد.» (قاموس اللغة، واژه فطرت.)

و در اَقربُ الموارد آمده كه:

«الفِطرةُ هي الصِفَةُ التي يَتصِفُ بها كلُّ مولودِ في اوَّلِ زمانِ خَلْقِهِ؛ يعني فطرت‏ويژگي و حالتي است كه هر شخصِ متولد شده‏اي در آغازين زمان خلقتش آن رابا خوددارد.» (اقرب الموارد، ماده فطرت.)

و اگر ساير كتب لغت را نيز به بررسي بنشينيم در نهايت به اين نكته مي‏رسيم كه فطرت همان حالت و ويژگي و قالبي است كه‏آدمي در بدو خلقتش براساس آن آفريده شده است و مطابق آن شكل گرفته و به بيان استاد محمد تقي جعفري:

«فطرت عبارت است از جريان طبيعي و قانوني نيروهايي كه در انسان به وجودمي‏آيد. بنابراين، براي هر يك از نيروهاي غريزي و مغزي و رواني، فطرتي وجود دارد كه‏جريان طبيعي و منطقي آن نيرو مي‏باشد.» (محمد تقي جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1357- 1365، ج. 1، ص. 141.)

دكتر عبدالله نصري، در اين باره مي‏نويسد:

«فطرت عبارت است از مجموعه استعدادها و گرايش‏هاي دروني انسان كه خداوند در جهت هدايت تكويني انسان آنها را آفريده است.» ( عبدالله نصري، مباني انسان‌شناسي در قرآن، مؤسسة فرهنگي دانش و انديشة معاصر، تهران، 1379، ص. 166.

امام خميني - ره - در كتاب شريف چهل حديث نيز فطرت را اين گونه تعريف مي‏نمايد:

«بدان كه مقصود از فطرت الله كه خداي تعالي مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هيئتي است كه خلق را بر آن قرار داده، كه از لوازم وجود آنها و از چيزهائي است كه‏دراصل خلقت و خميره آنها بر آن مخمر شده است. و فطرت‏هاي الهي چنانچه پس ازاين معلوم شود از الطافي است كه خداي تعالي به آن اختصاص داده بني الانسان را از بين‏جميع مخلوقات؛ و ديگر موجودات يا اصلاً داراي اين گونه فطرت‏هائي كه ذكر مي‏شودنيستند، يا ناقص‏اند و حظ كمي از آن دارند. .» (امام خميني ـ ره ـ ، شرح چهل حديث، ص 180)

با توجه به مطالبي كه گذشت، شايد بتوان در بيان تعريف اصطلاحي فطرت، چنين گفت كه، خداوند متعال در هنگام خلق‏انسان، ويژگي‏ها، اوصاف و توانايي‏هايي را در خمير مايه او قرار داده و گل آدم را با آنها سرشته است. و از آنجا كه خداوند متعال كار لغو و عبث انجام نمي‏دهد، اين امور در راستاي هدفي قابل توجه سامان يافته‏اند، هدفي كه با كل هدف خلقت انسان‏سازگار است و در آن مسير قرار مي‏گيرد. از آنجا كه بر اساس آيات قرآن كريم، و همان گونه كه در آينده نيز اين مسأله را مورد بررسي قرار مي‏دهيم، هدف خلقت انسان عبوديت، قرب الي الله، خليفة اللهي و در يك كلام رسيدن به كمال و انسان‏كامل شدن است، اين امور نيز در اين راستا در نهاد او تعبيه شده‏اند و اين امور در راه رسيدن به كمال آدمي به كار مي‏آيند و به‏ عبارتي بهتر، اين امور از زمره اموري هستند كه هدايت تكويني الهي را براي آدمي به ارمغان مي‏آورند. پس، امور فطري و در مجموع فطرت، آن ساختار وجودي است كه خداوند انسان را بر اساس آن خلق كرده و اين ساختار، با به فعليت رسيدنش، راه كمال را به آدمي نشان مي‏دهد و او را به صورت تكويني و به صورتي خود جوش و از درون به سوي كمال هدايت‏مي‏كند.

 

ويژگي‌هاي فطرت

 آيا امور فطري اختصاص به گروه خاصي از مردم دارد به طوري که برخي از افراد از آغاز فاقد آن هستند؟ اگر پاسخ منفي است، چرا برخي فطرتي در آنها مشاهده نمي‌شود و فطريات در ايشان فعال نيست؟ ديگر اين که آيا فعليت يافتن فطرت در همة انسان‌ها يکسان است؟ چه عواملي در رشد و بالندگي امورفطري مؤثر مي‌باشند؟ در اين قسمت نگاهي کوتاه به ويژگي‌هاي امور فطري خواهيم داشت.

ويژگي‏هاي امور فطري

در تعريف فطرت گفته شد كه خداوند متعال در سرشت انسان ويژگي‏هايي قرار داده است كه در راستاي هدف خلقت او قرارگرفته‏اند. از اين نقطه به بعد، به اين ويژگي‏ها، استعدادها، و اوصاف قرار گرفته در سرشت انسان امور فطري اطلاق مي‏كنيم و مي‏گوييم: خود اين امور داراي خصوصياتي‏اند كه توجه به آنها براي تمييز ميان امور فطري و غير فطري ضروري است.

1. امور فطري، همگاني‏اند و با وجود اختلاف فرهنگ‏ها، موقعيت‏هاي جغرافيايي و نظام‏هاي سياسي و اجتماعي در ميان‏تمام انسان‏ها يافت مي‏شوند. به ديگر سخن، امور فطري همان حقايق همگاني است كه انسان‏ها از آن گزارش مي‏دهند و يا به‏آن گرايش پيدا مي‏كنند؛ يعني اموري كه انسان‏ها بدون تعليم گرفتن از ديگري در هر زماني و در هر زميني آنها را درك‏ مي‏كنند و به آنها گرايش دارند، فطري بشرند.

در چهل حديث،‌امام خميني ـ رحمت الله عليه ـ مي‌آورند: «بايد دانست كه آنچه كه از احكام فطرت است چون از لوازم وجود و هيئت‏مخمره در اصل طينت و خلقت است، احدي را در آن اختلاف نباشد - عالم و جاهل و وحشي و متمدن و شهري و صحرانشين در آن متفق‏اند... اختلاف بلاد و اهويه ومأنوسات و آرا و عادات كه در هر چيزي، حتي احكام عقليه، موجب اختلاف و خلاف‏مي‏شود، در فطريات ابداً تأثيري نكند.»(امام خميني ـ ره ـ ، شرح چهل حديث، ص 180)

2. امور فطري، برخي به صورت دانش و بينش و علم و آگاهي‏اند و برخي نيز به شكل ميل و گرايش. توضيح اين كه، امورفطري گاه در صدد نشان دادن و ايجاد يك معرفت براي انسان مي‏باشند و به عبارتي واضح‏تر، علمي بالقوه براي انسان و در جهت هدايت او محسوب مي‏شوند كه توانائي تبديل شدن به علمي بالفعل را با خود دارند و گاهي نيز اين امور در صددند كه ‏ميلي را در آدمي به كار اندازند تا انسان نسبت به چيزي اشتياق و علاقه پيدا كند و در نتيجه به سوي آن و بدست آوردن آن ‏حركت نمايد.

3. امور فطري در آغاز بالقوه‏اند و به مرور زمان با توجه به شرايطي كه براي رشد و شكوفايي آنها در نظر گرفته مي‏شود، اندك اندك به فعليت رسيده و تأثير خود را بر تعالي و هدايت آدميان برجاي مي‏گذارند. اين مطلب با اين نكته قرآني نيزكاملاً سازگار است كه آدميان وقتي از مادر زاده مي‏شوند علم و آگاهي حصولي‏اي ندارند و به تدريج نسبت به حقايق عالم‏علم حصولي پيدا مي‏كنند. همان طور كه در آيه كريمه آمده است:

«واللّهُ اَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهاتِكُم لاتَعلَمُونَ شيئاً» (خداوند شما را از رحم‏مادرهايتان بيرون آورد در حالي كه از چيزي آگاهي نداشتيد) (قرآن کريم، نحل، 78).

براين‏اساس، تا به امور فطري رسيدگي نشود و به آنها توجه خاصي مبذول نگردد، همانند دانه‏اي مي‏مانند كه در شوره‌زاري ‏خشك و بي آب رها شده و اساساً هيچ چيزي به شمار نمي‏روند و هرگز به ثمر نمي‏نشينند.

با اين سخن، اشكال كساني كه مي‏گويند اگر در آدمي به صورت فطري گرايش به صداقت و راستي وجود دارد پس چرادر بعضي از افراد اين مطلب بروز ندارد، نيز پاسخ داده مي‏شود؛ چه، اين امور فطري بايد در محيط مناسب قرار گيرند و تحت‏ هدايت و راهنمايي شايسته‏اي واقع شوند تا از آن حالت بالقوه به صورت بالفعل در آيند و از شكل نهان و بذر به شكل نهالي‏زيبا و يا درختي مثمر رخ عيان كنند. به بياني ديگر، گر چه امور فطري در آغاز پيدايش نياز به رسيدگي و آماده سازي ندارند ولي در ادامه راه براي به فعليت رسيدن محتاج توجه و پرورش‏اند.

اين ويژگي، آدميان را به توجه به امور فطري مي‏خواند و مي‏خواهد كه اين امور را ناديده نگيرند و در جهت رشد وبالندگي آنها نهايت تلاش خود را مبذول دارند.

 

فطرت، طبيعت و غريزه

 واژه‌هاي فطرت، غريزه و طبيعت بسيار به هم نزديک بوده و در يک سياق و مرتبط به هم قرار گرفته‌اند. در يک تحليل اوليه گفته مي‌شود که فطرت ويژه انسان است از آن جهت که انسان است و غريزه خاص به حيوانات بوده و طبيعت مخصوص جمادات. در اين قسمت بر آن هستيم که به اين موضوع بپردازيم.

 

درباره خلقت و آفرينش آدمي، با سه واژه و اصطلاح تقريباً نزديك به هم مواجهيم: الف. فطرت، ب. طبيعت و ج. غريزه.

معمولاً هنگامي كه بخواهيم از ويژگي‏هاي يك شي‏ء بي جان سخن به ميان آوريم و خاصيت و يا حالتي را در آن معرفي‏كنيم، از واژه طبيعت بهره جسته و آن ويژگي، صفت يا حالت را در قالب طبيعت و طبع آن شي‏ء ارائه مي‏نماييم. اين واژه ‏راجع به اشياء جاندار نيز مورد استفاده واقع مي‏شود، ولي درباره اشياء بي جان اين معنا به‏طور اختصاصي مورد استعمال قرارمي‏گيرد و دو واژه ديگر، يعني فطرت و غريزه به كار برده نمي‏شود. براي مثال، وقتي برآنيم خاصيتي از خواص موجود بي‏جاني به نام آب يا اكسيژن و... را بيان كنيم مي‏گوييم: طبع آب چنين است يا مي‏گوييم طبيعت اكسيژن چنان است كه قابل‏احتراق است، طبيعت ئيدروژن و ازت چنين است و براي اشياء به اعتبار خواص گوناگوني كه دارند ويژگي‏هاي ذاتي قائل‏مي‏شويم. نام ويژگي ذاتي شي‏ء بي جان را «طبيعت» گذاشته‏اند. اگر گاهي واژه طبع و طبيعت، راجع به موجودات جاندار به كاررفت، در اين مورد نيز موجود جان دار از آن جهت كه داراي يك كالبد و جسم مادي و بي جان است اين ويژگي به آن‏نسبت داده شده و الّا اگر اين گونه نبود، اين حمل رخ نمي‏داد و از ديگر واژگان بهره برده مي‏شد.

غريزه، در لغت يعني سرشت، طبيعت (اعم از خير و شر)، طبع. غريزه، ملكه‏اي است كه از آن صفات ذاتي صادر شود وخوي (خلق) بدان نزديك است جز اين كه در خوي اعتياد مداخله دارد ولي در غريزه چنين نيست. و در اصطلاح «رفتارذاتي كه حيوان براي ارضاء كشش از خود نشان مي‏دهد غريزه نام دارد؛ زيرا، چنين رفتاري ناآموخته است.» و يا غريزه «استعدادي كه حيوان را خود به خود - يعني، پيش از تجربه - به اجراي اعمال مفيد وبا معني و پيچيده بر مي‏انگيزد و قواي او را بدون احتياج به اكتساب تعديل مي‏كند،چنان كه جوجه را فوري به دانه چيدن و مرغ را به آشيانه ساختن و طيور را به ييلاق وقشلاق يا تمييز خطر از دور وا مي‏دارد.»

لازم است بدانيد كه در نظر گرفتن طبيعت براي اجسام، برخاسته از ديدگاهي‏است كه در قديم پيرامون عناصر تشكيل دهنده عالم وجود داشت كه اولاًاشياء عالم را مركب از چهار عنصر آب، خاك، هوا و آتش مي‏دانستند و درثاني براي هر كدام از آنها خاصيت‏هاي ذاتي‏اي بر مي‏شمردند و اين‏خاصيت‏هاي ذاتي را طبيعت و طبع آن‏ها معرفي مي‏كردند. استاد شهيد مرتضي مطهري در تبيين اين مطلب‏مي‏آورد: «بشر اين طور فكر مي‏كند كه دو شي‏ء متساوي از هر جهت،نمي‏توانند خواص گوناگون داشته باشند. اگر خواص گوناگون شد دليل بر اين‏است كه تفاوتها و چند گونه گي‏هايي بين اين دو شي‏ء هست. چون بشر اشياءرا از بعضي جهات متساوي مي‏ديده، و مشاهده مي‏كرده است كه چند شي‏ءدر عين اين كه همه جسم و ماده است، ولي هر كدام از اينها خواص‏مخصوص به خود دارند كه ديگري ندارد. ناچار اين طور نتيجه‏گيري‏مي‏كرده كه يك قوه و نيرويي و يك خصوصيتي در اين جسم نهفته است كه‏منشاء اين خاصيت مخصوص شده و يك خصوصيت ديگري در دومي‏نهفته است كه منشاء خواص مخصوص به آن شده است و آن خصوصيتي كه‏منشاء اثر خاص مي‏شود اسمش «طبيعت» است.»

البته امروزه هنوز هم اين ديدگاه تا اندازه‏اي در ميان آدميان وجود دارد وهنگامي كه مي‏خواهند به يك شي‏ء بي جان ويژگي اي نسبت دهند، از واژه‏طبيعت استفاده مي‏كنند و مثلاً مي‏گويند طبيعت درخت نخل اين است كه درگرما شاداب‏تر است و يا طبيعت برف اين است كه در سرما دوام بيشتري داردو يا...

با توجه به اين تعاريف، غريزه اولاً چيزي است كه در حيوانات مطرح است و ويژگي‏اي است كه در حيوانات از آن جهت‏كه حيوان هستند نهاده شده است؛ وانگهي، اين ويژگي‏ها حالتي ناخودآگاه يا در برخي موارد نيمه آگاهانه و غير آموختني‏دارند؛ مانند كارهايي كه پرندگان در هنگام كوچ ساليانه خود انجام مي‏دهند و يا موريانه‏ها و مورچه‏ها در زمان خانه سازي وحتي فعاليت جنسي براي تكثير نسل از خود بروز مي‏دهند كه هيچكدام به اين موجودات و حيوانات آموزش داده نشده‏است. نكته ديگر اين است كه، براي اعمال غريزي مي‏توان مبنا و پايه‏اي بيوشيميايي و يا فيزيولوژيك يافت؛ مثلاً در هنگامي‏كه خواب به سراغ آدميان و يا ساير حيوانات مي‏آيد در بدن او مواد و هورمون‏هاي خاصي ترشح مي‏شود و در زمان كوچ ويا در وقت جفت‌يابي نكاتي بيوشيميايي و يا فيزيولوژيك مطرح است. به ديگر سخن، غريزه با حيات مادي و تنظيم و سامان‏دهي زندگي و حيات فيزيولوژيك حيوانات سرو كار دارد و در ارتباط است. از اين روي، غريزه، سازوكاري دروني است كه‏در درون موجودات زنده و حيوانات قرار گرفته و موجود زنده با آن مي‏تواند در بسياري از موارد بدون انديشه و تأمل راه‏زندگي خود را برگزيند و خود را از خطرات و مهلكه‏ها برهاند و در اين دنياي پر مخاطره به حيات و زندگي خود ادامه دهد.به راستي، اگر غريزه نبود چگونه امكان داشت كه طفل آهو و يا غزال و يا اسب و يا... در بدو تولد و بدون هيچ درنگي به‏سوي پستان مادر رفته و براي ادامه حيات خويش از اين منبع تغذيه ارتزاق نمايد؟ و يا اگر اين امر دروني نبود چگونه و باراهنمايي چه موجودي، پرندگان مهاجر مي‏توانستند گاه تا هزاران كيلومتر پرواز كرده و خود را به هنگام زمستان به‏سرزمين‏هاي گرمسيري برسانند و در فصل گرما براي رهايي از حرارت مُهلك آن سرزمين، به سوي مناطق سرد و قشلاقي‏بازگردند؟ اين امور در حيوانات و حتي در انسانها (اگر مشترك ميان آنان و ديگر حيوانات باشد)، عنوان غريزه به خودمي‏گيرند. به هر تقدير غريزه، راه حل بسياري از مشكلات و مسائلي را كه در صورت حل نشدن و بر طرف نگرديدن حيات‏موجود به مخاطره مي‏افتد و يا حتي از بين مي‏رود، نشان مي‏دهد و به خودي خود يكي از اصلي‏ترين ساختارهايي است كه‏جهت حفظ و بقاي آن موجود در نهادش قرار گرفته است.

با مقايسه طبيعت و غريزه با فطرت آن گونه كه پيش‏تر از اين تعريف نموديم، روشن مي‏شود امور فطري، اموري هستند كه‏مختص به آدميان‏اند؛ و البته چون در جهت هدايت او به جانب كمال و انسان كامل شدن مي‏باشند و كمال انسان نيز امري‏جداي از عالم ماده و جسم مادي اوست، اين امور اولاً و بالذات، به جنبه‏هاي ماورايي نظر دارند و در جهت زندگي جاوداني‏او قرار گرفته‏اند. پس، طبيعت نظر به ويژگي‏هاي ذاتي اشياء مادي بي جان دارد و غريزه به راهنمايي‏هاي كه در درون حيوانات‏براي بقاء زندگي مادي آنان لازم است، اشاره مي‏كند و فطرت به هدايت‏هاي تكويني‏اي كه خداوند متعال در درون انسان‏هابراي رسيدن به كمال شايسته و در خور قرار داده است، ارجاع داده مي‏شود.

لازم به ذکر است که واژه فطري در منطق كاربردي ديگر گونه دارد و در آنجا به‏نوع خاصي از قضايا كه استدلالشان با خودشان حاضر است‏اطلاق مي‏شود، نه به اموري كه در نهاد و سرشت آدمي‏قرار داده شده‏اند.

فطرت در خداشناسي

اکنون وقتي به اين نکته توجه مي‌کنيم متوجه مي‌شويم که خداشناسي فطري يا خداجويي فطري به شناخت همگاني و دروني همه انسان‌ها نسبت به ذات باري‌تعالي نظر دارد و به اين حقيقت اشاره مي‌کند که تمام انسان‌ها در درون خود اولاً از باب هدايت تکويني يک آشنايي بالقوه نسبت به پروردگار دارند و ثانياً ميل و تمايلي فطري و بالقوه در درون خود نسبت به پرستش آن موجود مي‌يابند و اين همان برهان فطرت در راه اثبات وجود خدا.

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط دریافت پنل رایگان به همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 در تاریخ 1393/09/07 و 2:15 دقیقه ارسال شده است

باسلام خدمت شما مدیر عزیز

جهت ثبت نام پنل اس ام اس رایگان با همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 می توانید به آدرس

http://50005.mida-co.ir

مراجعه نمائید.

منتظر حضور گرمتون هستیم

mida-co.ir


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظر شما راجب وبلاگ اندیشه اسلامی 1؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 67
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 78
  • باردید دیروز : 19
  • گوگل امروز : 9
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 78
  • بازدید ماه : 168
  • بازدید سال : 3,586
  • بازدید کلی : 33,941