براهين اثبات وجود خدا و برهان فطرت
مقدمه
بيترديد مهمترين قسمت از مباحث کلام، اعتقادات است و از ميان اعتقادات نيز مسألة اثبات وجود خدا داراي اهميت بالا و منحصر به فردي است. در اين قسمت اشارهاي کوتاه به امکان اثبات وجود خدا و نيز انواع براهيني که براي اين مهم ارائه گرديده است مينماييم.
نخستين موضوعي که معمولاً در مباحث کلام اسلامي مطرح ميگردد اين موضوع است که وجود خدا چگونه اثبات ميگردد؟ اما پيش از شروع به بحث راجع به براهين اثبات وجود خدا، به اين پرسش پاسخ دهيم که آيا اساساً اثبات وجود خدا کاري شدني است يا خير؟ بدين جهت فراز بعدي بحث را به اين موضوع اختصاص ميدهيم.
در مورد امكان ياعدم امكان اثبات وجود خداوند سه نظر وجود دارد:
1. عدهاي وجود خداوند را قابل اثبات ميدانند. اين گروه موحّد هستند و در غرب به آنها تئيست و يا خداباور ميگويند.
2. گروه ديگري معتقدند که ادلّه و براهين اثبات وجود خداوند براين مهم كافي نيست. اين گروه، اكثراً ذيل شکاکان در اين عرصه قرار ميگيرند.
3. دستة سوم بهطور کلي وجود خداوند را اثبات ناشدني ميدانند. اين عده خود ه دو گروه تقسيم ميگردند:
ملحد.
خداباور.
ملحدان ضمن اين که وجود خدا را غير قابل اثبات ميدانند، معتقدند که با هيچ طريق ديگري اين مسأله قابل حل نيست و به هيچ راهي ما به اثبات وجود خدا نايل نميشويم. در سوي ديگر، خداباوران با استفاده از ايمانگرايي به اصل وجود خدا ايمان ميآورند و اساساً آن را بينياز از اثبات تلقي ميکنند. براي مثال آلوين پلنتينگا اصل اثبات وجود خدا را بينياز از اثبات تلقي مينمايد و گزارة «خدا وجود دارد» را گزارة واقعاً پايه تلقي ميکند. اين گروه، يعني گروه سوّم، با دو مبني قائل به عدم امكان شناخت خدا و اثبات وجودش شدهاند:
الف. محدوديت قواي اداراكي انسان؛ به اين معنا که موجود محدود قدرت درک موجود نامحدود را ندارد و لذا نبايد توقع داشت که از خدا آدمي بتواند درکي داشته باشد.
ب. مفهوم خدا را داراي تناقض دروني ميدانند؛ به اين معنا که خدا مفهوي است که خودش وجودش را نقض ميکند و بر اين اساس وجودش قابل اثبات نيست. در اين مسير اشخاصي مثل حان مکي قرار دارند و در مسألة منطقي شر به اين موضوع ميپردازند.
اما به هر تقدير، به عقيدة ما وجود ذات بريتعالي با براهين مختلف قابل اثبات است و در اين فرصت به اين براهين ميپردازيم.
براهين اثبات وجود خدا
در يک نگاه اوليه ميتوانيم براهين اثبات وجود خدا را در دستههاي ذيل قرار دهيم. البته در آغاز بايد به اين نکته نيز توجه داشت که برخي از اين براهين تنها يک تقرير به خود گرفتهاند و برخي ديگر به چندين شکل صورتبندي شدهاند. بدين صورت ما اقسام براهين را در فهرست ذيل قرار ميدهيم:
1. براهين فطري.
2. براهين وجود شناختي
3. براهين جهان شناختي
4. براهين غايت شناختي
5. براهين اخلاقي
6. برهان صديقين
7. براهين انباشتي
برهان فطرت
براي برهان فطرت ميتوانيم از دو تقرير استفاده کنيم.
تقرير اول برهان فطرت
1. اعتقاد به وجود خداوند از آغاز خلقت بشر يا لااقل از زماني كه بشر توانسته است اعتقادات خود رابه ديگران منتقل كند وجود داشته است.
2. اعتقادي كه در ميان همه ملل و در تمام اعصار وجود داشته باشد، اعتقادي درست و خطا ناپذيراست.
3. پس: اعتقاد به وجود خداوند درست و خطاناپذير است.
تقرير دوم برهان فطرت
1. اعتقاد به وجود خداوند از جمله امور فطري است، كه در نهاد و سرشت آدمي قرار داده شده است.
2. امور فطري و فطرت، خطاناپذير است.
3. پس: اعتقاد به وجود خداوند، اعتقادي صحيح و خطاناپذير است.
در اين قسمت جا دارد که اندکي راجع به فطرت توضيح داده شود تا فطري بودن اثبات وجود خدا روشنتر گردد. معناي لغوي فطرت عبارت است از آفرينش، خلقت از ابتدا - شكافتن طولي و معناي اصطلاحي آن اين است که هنگاميكه انسان آفريده ميشود، يك سري امور به صورت استعداد و قوّه،در ذات اين موجود قرار داده ميشود كه وقتي به تدريج رشد كند ميتواند آنها را رشد داده و به فعليت برساند، مانند: حب بقاء، حقيقتجوئي، ميل به كمال، زيبا دوستي.
معاني فطري بودن خداشناسي
وقتي گفته ميشود: انسان فطرتاً خداشناس است؛ مقصود چيست؟
در پاسخ به سه معني اشاره شده است.
1. گزاره «خدا وجود دارد» از فطريات است؛
2. خداوند قبل از ورود انسان به دنيا خود را به او شناسانده است؛
3. همه انسانها با علم حضوري خداوند را ميشناسند.
علم حضوري بندگان به خداوند براساس اين ديدگاه قابل توجيه است که هر معلول مجردي، به اندازة وجودش از علت هستي بخش خود که آن نيز مجرد است آگاهي حضوري دارد و آن را در درون خود مييابد؛ زيرا، عين الربط به اوست و وجود او فعل آن علت هستي بخش است.
تعريف فطرت
مقدمة
يکي از ويژگيهاي اساسي فرهنگ اسلامي، تکيه برفطرت پاک و الهي انساني است. در اين مهم انديشمندان مسلمان به قدري پيش رفتهاند که حتي برخي همانند امام خميني ـ رحمت الله عليه ـ، با اين ويژگي علاوه بر اثبات وجود خدا، امور ديگري همچون معاد را نيز به کرسي پذيرش مينشانند. اکنون جاي آن هست راجع به اين ويژگي اساسي انسان مقداري به بحث بنشينيم.
واژهشناسي فطرت
واژه فطرت را ميتوان در دو بعد لغوي و اصطلاحي مورد نظر و بررسي قرار داد. براين اساس، در ابتدا به بررسي معناي لغويفطرت ميپردازيم و سپس معناي اصطلاحي آن را مد نظر قرار ميدهيم.
معناي لغوي واژه فطرت
واژه فطرت، از ريشه فَطْر مشتق شده و فَطْر در لغت به معناي آفريدن، شكافتن، اختراع كردن، ابتدا و انشا نمودن آمدهاست. در جايي ديگر از فَطْر، معناي شكافتن به طول اراده شده و بدين جهت، شكافتن دانه به طول را فَطْر گفتهاند. فيروزآبادي در كتاب قاموس المحيط، فَطْر را شكافتن معنا كرده و ميگويد:
«الفَطْرُ: الشقُّ، ج. الفطور». (قاموس المحيط، ماده فَطْر)
اكنون، با توجه به معناي لغوياي كه ذكر شد، اگر از اين مصدر، فعلي مانند فَطَرَ ساخته شود، معناي خلقت نيز از آن فهميده ميشود و آيه كريمه «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ» (قرآن کريم، انعام، 79) اين گونه معنا ميگردد كه: «من روي خود را به سويكسي كردم كه آسمانها و زمين را آفريده است». و اگر از اين ريشه، اسم فاعلي ساخته شود، از آن معناي خالق فهميدهميشود؛ مانند آيه كريمه: «الْحَمْدُ للَّهِِ فاطِرِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً» (قرآن کريم، فاطر، 1)، كه به، اللهُ خالِقُ السمواتِ و الارض،تفسير ميشود. حال فِطْرَتْ، مصدر نوعي يا اسم نوع است از ريشه ثلاثي مجرد بر وزنِ «فِعلَت». اسم نوع، مصدري است كه بر چگونگي و نوع انجام گرفتنِ كار، فعل و عملي دلالت ميكند. در ساختن مصدر نوعي، اگر فعل ما از جهت صرفي ثلاثيمجرد به شمار آيد، يعني، اين كه حروف اصلي آن مطابق با «ف،ع، ل» باشد، آنگاه اسم نوع و مصدر نوعي آن بر وزنِ«فِعْلَت» ميآيد و اين مصدر در غير ثلاثي مجرد، مانند مصدري كه به «ة» ختم شده، ساخته ميشود. برايناساس، دهخدا درلغتنامه با ارزش خود، فطرت را به معناي آفرينش و نوع خاصي از آفرينش گرفته و ميگويد:
«آفرينش، ابداع و اختراع، صفتي كه هر موجودي در آغاز خلقتش داراست، خميره،سرشت، جبلت، سرشت كه بچه بر آن آفريده در رحم.» (علي اکبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، ماد فطر)
تعريف اصطلاحي فطرت
قاموس اللغة، در تعريف اصطلاح فطرت مينويسد:
«الفِطرَةُ الخِلْقَةُ التي خُلِقَ عليها المولودُ في رَحمِ اُمِهِ؛ فطرت، سرشتي است كه نوزاددر رحم مادرش آن را بدست آورد.» (قاموس اللغة، واژه فطرت.)
و در اَقربُ الموارد آمده كه:
«الفِطرةُ هي الصِفَةُ التي يَتصِفُ بها كلُّ مولودِ في اوَّلِ زمانِ خَلْقِهِ؛ يعني فطرتويژگي و حالتي است كه هر شخصِ متولد شدهاي در آغازين زمان خلقتش آن رابا خوددارد.» (اقرب الموارد، ماده فطرت.)
و اگر ساير كتب لغت را نيز به بررسي بنشينيم در نهايت به اين نكته ميرسيم كه فطرت همان حالت و ويژگي و قالبي است كهآدمي در بدو خلقتش براساس آن آفريده شده است و مطابق آن شكل گرفته و به بيان استاد محمد تقي جعفري:
«فطرت عبارت است از جريان طبيعي و قانوني نيروهايي كه در انسان به وجودميآيد. بنابراين، براي هر يك از نيروهاي غريزي و مغزي و رواني، فطرتي وجود دارد كهجريان طبيعي و منطقي آن نيرو ميباشد.» (محمد تقي جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1357- 1365، ج. 1، ص. 141.)
دكتر عبدالله نصري، در اين باره مينويسد:
«فطرت عبارت است از مجموعه استعدادها و گرايشهاي دروني انسان كه خداوند در جهت هدايت تكويني انسان آنها را آفريده است.» ( عبدالله نصري، مباني انسانشناسي در قرآن، مؤسسة فرهنگي دانش و انديشة معاصر، تهران، 1379، ص. 166.
امام خميني - ره - در كتاب شريف چهل حديث نيز فطرت را اين گونه تعريف مينمايد:
«بدان كه مقصود از فطرت الله كه خداي تعالي مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هيئتي است كه خلق را بر آن قرار داده، كه از لوازم وجود آنها و از چيزهائي است كهدراصل خلقت و خميره آنها بر آن مخمر شده است. و فطرتهاي الهي چنانچه پس ازاين معلوم شود از الطافي است كه خداي تعالي به آن اختصاص داده بني الانسان را از بينجميع مخلوقات؛ و ديگر موجودات يا اصلاً داراي اين گونه فطرتهائي كه ذكر ميشودنيستند، يا ناقصاند و حظ كمي از آن دارند. .» (امام خميني ـ ره ـ ، شرح چهل حديث، ص 180)
با توجه به مطالبي كه گذشت، شايد بتوان در بيان تعريف اصطلاحي فطرت، چنين گفت كه، خداوند متعال در هنگام خلقانسان، ويژگيها، اوصاف و تواناييهايي را در خمير مايه او قرار داده و گل آدم را با آنها سرشته است. و از آنجا كه خداوند متعال كار لغو و عبث انجام نميدهد، اين امور در راستاي هدفي قابل توجه سامان يافتهاند، هدفي كه با كل هدف خلقت انسانسازگار است و در آن مسير قرار ميگيرد. از آنجا كه بر اساس آيات قرآن كريم، و همان گونه كه در آينده نيز اين مسأله را مورد بررسي قرار ميدهيم، هدف خلقت انسان عبوديت، قرب الي الله، خليفة اللهي و در يك كلام رسيدن به كمال و انسانكامل شدن است، اين امور نيز در اين راستا در نهاد او تعبيه شدهاند و اين امور در راه رسيدن به كمال آدمي به كار ميآيند و به عبارتي بهتر، اين امور از زمره اموري هستند كه هدايت تكويني الهي را براي آدمي به ارمغان ميآورند. پس، امور فطري و در مجموع فطرت، آن ساختار وجودي است كه خداوند انسان را بر اساس آن خلق كرده و اين ساختار، با به فعليت رسيدنش، راه كمال را به آدمي نشان ميدهد و او را به صورت تكويني و به صورتي خود جوش و از درون به سوي كمال هدايتميكند.
ويژگيهاي فطرت
آيا امور فطري اختصاص به گروه خاصي از مردم دارد به طوري که برخي از افراد از آغاز فاقد آن هستند؟ اگر پاسخ منفي است، چرا برخي فطرتي در آنها مشاهده نميشود و فطريات در ايشان فعال نيست؟ ديگر اين که آيا فعليت يافتن فطرت در همة انسانها يکسان است؟ چه عواملي در رشد و بالندگي امورفطري مؤثر ميباشند؟ در اين قسمت نگاهي کوتاه به ويژگيهاي امور فطري خواهيم داشت.
ويژگيهاي امور فطري
در تعريف فطرت گفته شد كه خداوند متعال در سرشت انسان ويژگيهايي قرار داده است كه در راستاي هدف خلقت او قرارگرفتهاند. از اين نقطه به بعد، به اين ويژگيها، استعدادها، و اوصاف قرار گرفته در سرشت انسان امور فطري اطلاق ميكنيم و ميگوييم: خود اين امور داراي خصوصياتياند كه توجه به آنها براي تمييز ميان امور فطري و غير فطري ضروري است.
1. امور فطري، همگانياند و با وجود اختلاف فرهنگها، موقعيتهاي جغرافيايي و نظامهاي سياسي و اجتماعي در ميانتمام انسانها يافت ميشوند. به ديگر سخن، امور فطري همان حقايق همگاني است كه انسانها از آن گزارش ميدهند و يا بهآن گرايش پيدا ميكنند؛ يعني اموري كه انسانها بدون تعليم گرفتن از ديگري در هر زماني و در هر زميني آنها را درك ميكنند و به آنها گرايش دارند، فطري بشرند.
در چهل حديث،امام خميني ـ رحمت الله عليه ـ ميآورند: «بايد دانست كه آنچه كه از احكام فطرت است چون از لوازم وجود و هيئتمخمره در اصل طينت و خلقت است، احدي را در آن اختلاف نباشد - عالم و جاهل و وحشي و متمدن و شهري و صحرانشين در آن متفقاند... اختلاف بلاد و اهويه ومأنوسات و آرا و عادات كه در هر چيزي، حتي احكام عقليه، موجب اختلاف و خلافميشود، در فطريات ابداً تأثيري نكند.»(امام خميني ـ ره ـ ، شرح چهل حديث، ص 180)
2. امور فطري، برخي به صورت دانش و بينش و علم و آگاهياند و برخي نيز به شكل ميل و گرايش. توضيح اين كه، امورفطري گاه در صدد نشان دادن و ايجاد يك معرفت براي انسان ميباشند و به عبارتي واضحتر، علمي بالقوه براي انسان و در جهت هدايت او محسوب ميشوند كه توانائي تبديل شدن به علمي بالفعل را با خود دارند و گاهي نيز اين امور در صددند كه ميلي را در آدمي به كار اندازند تا انسان نسبت به چيزي اشتياق و علاقه پيدا كند و در نتيجه به سوي آن و بدست آوردن آن حركت نمايد.
3. امور فطري در آغاز بالقوهاند و به مرور زمان با توجه به شرايطي كه براي رشد و شكوفايي آنها در نظر گرفته ميشود، اندك اندك به فعليت رسيده و تأثير خود را بر تعالي و هدايت آدميان برجاي ميگذارند. اين مطلب با اين نكته قرآني نيزكاملاً سازگار است كه آدميان وقتي از مادر زاده ميشوند علم و آگاهي حصولياي ندارند و به تدريج نسبت به حقايق عالمعلم حصولي پيدا ميكنند. همان طور كه در آيه كريمه آمده است:
«واللّهُ اَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهاتِكُم لاتَعلَمُونَ شيئاً» (خداوند شما را از رحممادرهايتان بيرون آورد در حالي كه از چيزي آگاهي نداشتيد) (قرآن کريم، نحل، 78).
برايناساس، تا به امور فطري رسيدگي نشود و به آنها توجه خاصي مبذول نگردد، همانند دانهاي ميمانند كه در شورهزاري خشك و بي آب رها شده و اساساً هيچ چيزي به شمار نميروند و هرگز به ثمر نمينشينند.
با اين سخن، اشكال كساني كه ميگويند اگر در آدمي به صورت فطري گرايش به صداقت و راستي وجود دارد پس چرادر بعضي از افراد اين مطلب بروز ندارد، نيز پاسخ داده ميشود؛ چه، اين امور فطري بايد در محيط مناسب قرار گيرند و تحت هدايت و راهنمايي شايستهاي واقع شوند تا از آن حالت بالقوه به صورت بالفعل در آيند و از شكل نهان و بذر به شكل نهاليزيبا و يا درختي مثمر رخ عيان كنند. به بياني ديگر، گر چه امور فطري در آغاز پيدايش نياز به رسيدگي و آماده سازي ندارند ولي در ادامه راه براي به فعليت رسيدن محتاج توجه و پرورشاند.
اين ويژگي، آدميان را به توجه به امور فطري ميخواند و ميخواهد كه اين امور را ناديده نگيرند و در جهت رشد وبالندگي آنها نهايت تلاش خود را مبذول دارند.
فطرت، طبيعت و غريزه
واژههاي فطرت، غريزه و طبيعت بسيار به هم نزديک بوده و در يک سياق و مرتبط به هم قرار گرفتهاند. در يک تحليل اوليه گفته ميشود که فطرت ويژه انسان است از آن جهت که انسان است و غريزه خاص به حيوانات بوده و طبيعت مخصوص جمادات. در اين قسمت بر آن هستيم که به اين موضوع بپردازيم.
درباره خلقت و آفرينش آدمي، با سه واژه و اصطلاح تقريباً نزديك به هم مواجهيم: الف. فطرت، ب. طبيعت و ج. غريزه.
معمولاً هنگامي كه بخواهيم از ويژگيهاي يك شيء بي جان سخن به ميان آوريم و خاصيت و يا حالتي را در آن معرفيكنيم، از واژه طبيعت بهره جسته و آن ويژگي، صفت يا حالت را در قالب طبيعت و طبع آن شيء ارائه مينماييم. اين واژه راجع به اشياء جاندار نيز مورد استفاده واقع ميشود، ولي درباره اشياء بي جان اين معنا بهطور اختصاصي مورد استعمال قرارميگيرد و دو واژه ديگر، يعني فطرت و غريزه به كار برده نميشود. براي مثال، وقتي برآنيم خاصيتي از خواص موجود بيجاني به نام آب يا اكسيژن و... را بيان كنيم ميگوييم: طبع آب چنين است يا ميگوييم طبيعت اكسيژن چنان است كه قابلاحتراق است، طبيعت ئيدروژن و ازت چنين است و براي اشياء به اعتبار خواص گوناگوني كه دارند ويژگيهاي ذاتي قائلميشويم. نام ويژگي ذاتي شيء بي جان را «طبيعت» گذاشتهاند. اگر گاهي واژه طبع و طبيعت، راجع به موجودات جاندار به كاررفت، در اين مورد نيز موجود جان دار از آن جهت كه داراي يك كالبد و جسم مادي و بي جان است اين ويژگي به آننسبت داده شده و الّا اگر اين گونه نبود، اين حمل رخ نميداد و از ديگر واژگان بهره برده ميشد.
غريزه، در لغت يعني سرشت، طبيعت (اعم از خير و شر)، طبع. غريزه، ملكهاي است كه از آن صفات ذاتي صادر شود وخوي (خلق) بدان نزديك است جز اين كه در خوي اعتياد مداخله دارد ولي در غريزه چنين نيست. و در اصطلاح «رفتارذاتي كه حيوان براي ارضاء كشش از خود نشان ميدهد غريزه نام دارد؛ زيرا، چنين رفتاري ناآموخته است.» و يا غريزه «استعدادي كه حيوان را خود به خود - يعني، پيش از تجربه - به اجراي اعمال مفيد وبا معني و پيچيده بر ميانگيزد و قواي او را بدون احتياج به اكتساب تعديل ميكند،چنان كه جوجه را فوري به دانه چيدن و مرغ را به آشيانه ساختن و طيور را به ييلاق وقشلاق يا تمييز خطر از دور وا ميدارد.»
لازم است بدانيد كه در نظر گرفتن طبيعت براي اجسام، برخاسته از ديدگاهياست كه در قديم پيرامون عناصر تشكيل دهنده عالم وجود داشت كه اولاًاشياء عالم را مركب از چهار عنصر آب، خاك، هوا و آتش ميدانستند و درثاني براي هر كدام از آنها خاصيتهاي ذاتياي بر ميشمردند و اينخاصيتهاي ذاتي را طبيعت و طبع آنها معرفي ميكردند. استاد شهيد مرتضي مطهري در تبيين اين مطلبميآورد: «بشر اين طور فكر ميكند كه دو شيء متساوي از هر جهت،نميتوانند خواص گوناگون داشته باشند. اگر خواص گوناگون شد دليل بر ايناست كه تفاوتها و چند گونه گيهايي بين اين دو شيء هست. چون بشر اشياءرا از بعضي جهات متساوي ميديده، و مشاهده ميكرده است كه چند شيءدر عين اين كه همه جسم و ماده است، ولي هر كدام از اينها خواصمخصوص به خود دارند كه ديگري ندارد. ناچار اين طور نتيجهگيريميكرده كه يك قوه و نيرويي و يك خصوصيتي در اين جسم نهفته است كهمنشاء اين خاصيت مخصوص شده و يك خصوصيت ديگري در دومينهفته است كه منشاء خواص مخصوص به آن شده است و آن خصوصيتي كهمنشاء اثر خاص ميشود اسمش «طبيعت» است.»
البته امروزه هنوز هم اين ديدگاه تا اندازهاي در ميان آدميان وجود دارد وهنگامي كه ميخواهند به يك شيء بي جان ويژگي اي نسبت دهند، از واژهطبيعت استفاده ميكنند و مثلاً ميگويند طبيعت درخت نخل اين است كه درگرما شادابتر است و يا طبيعت برف اين است كه در سرما دوام بيشتري داردو يا...
با توجه به اين تعاريف، غريزه اولاً چيزي است كه در حيوانات مطرح است و ويژگياي است كه در حيوانات از آن جهتكه حيوان هستند نهاده شده است؛ وانگهي، اين ويژگيها حالتي ناخودآگاه يا در برخي موارد نيمه آگاهانه و غير آموختنيدارند؛ مانند كارهايي كه پرندگان در هنگام كوچ ساليانه خود انجام ميدهند و يا موريانهها و مورچهها در زمان خانه سازي وحتي فعاليت جنسي براي تكثير نسل از خود بروز ميدهند كه هيچكدام به اين موجودات و حيوانات آموزش داده نشدهاست. نكته ديگر اين است كه، براي اعمال غريزي ميتوان مبنا و پايهاي بيوشيميايي و يا فيزيولوژيك يافت؛ مثلاً در هنگاميكه خواب به سراغ آدميان و يا ساير حيوانات ميآيد در بدن او مواد و هورمونهاي خاصي ترشح ميشود و در زمان كوچ ويا در وقت جفتيابي نكاتي بيوشيميايي و يا فيزيولوژيك مطرح است. به ديگر سخن، غريزه با حيات مادي و تنظيم و ساماندهي زندگي و حيات فيزيولوژيك حيوانات سرو كار دارد و در ارتباط است. از اين روي، غريزه، سازوكاري دروني است كهدر درون موجودات زنده و حيوانات قرار گرفته و موجود زنده با آن ميتواند در بسياري از موارد بدون انديشه و تأمل راهزندگي خود را برگزيند و خود را از خطرات و مهلكهها برهاند و در اين دنياي پر مخاطره به حيات و زندگي خود ادامه دهد.به راستي، اگر غريزه نبود چگونه امكان داشت كه طفل آهو و يا غزال و يا اسب و يا... در بدو تولد و بدون هيچ درنگي بهسوي پستان مادر رفته و براي ادامه حيات خويش از اين منبع تغذيه ارتزاق نمايد؟ و يا اگر اين امر دروني نبود چگونه و باراهنمايي چه موجودي، پرندگان مهاجر ميتوانستند گاه تا هزاران كيلومتر پرواز كرده و خود را به هنگام زمستان بهسرزمينهاي گرمسيري برسانند و در فصل گرما براي رهايي از حرارت مُهلك آن سرزمين، به سوي مناطق سرد و قشلاقيبازگردند؟ اين امور در حيوانات و حتي در انسانها (اگر مشترك ميان آنان و ديگر حيوانات باشد)، عنوان غريزه به خودميگيرند. به هر تقدير غريزه، راه حل بسياري از مشكلات و مسائلي را كه در صورت حل نشدن و بر طرف نگرديدن حياتموجود به مخاطره ميافتد و يا حتي از بين ميرود، نشان ميدهد و به خودي خود يكي از اصليترين ساختارهايي است كهجهت حفظ و بقاي آن موجود در نهادش قرار گرفته است.
با مقايسه طبيعت و غريزه با فطرت آن گونه كه پيشتر از اين تعريف نموديم، روشن ميشود امور فطري، اموري هستند كهمختص به آدمياناند؛ و البته چون در جهت هدايت او به جانب كمال و انسان كامل شدن ميباشند و كمال انسان نيز امريجداي از عالم ماده و جسم مادي اوست، اين امور اولاً و بالذات، به جنبههاي ماورايي نظر دارند و در جهت زندگي جاودانياو قرار گرفتهاند. پس، طبيعت نظر به ويژگيهاي ذاتي اشياء مادي بي جان دارد و غريزه به راهنماييهاي كه در درون حيواناتبراي بقاء زندگي مادي آنان لازم است، اشاره ميكند و فطرت به هدايتهاي تكوينياي كه خداوند متعال در درون انسانهابراي رسيدن به كمال شايسته و در خور قرار داده است، ارجاع داده ميشود.
لازم به ذکر است که واژه فطري در منطق كاربردي ديگر گونه دارد و در آنجا بهنوع خاصي از قضايا كه استدلالشان با خودشان حاضر استاطلاق ميشود، نه به اموري كه در نهاد و سرشت آدميقرار داده شدهاند.
فطرت در خداشناسي
اکنون وقتي به اين نکته توجه ميکنيم متوجه ميشويم که خداشناسي فطري يا خداجويي فطري به شناخت همگاني و دروني همه انسانها نسبت به ذات باريتعالي نظر دارد و به اين حقيقت اشاره ميکند که تمام انسانها در درون خود اولاً از باب هدايت تکويني يک آشنايي بالقوه نسبت به پروردگار دارند و ثانياً ميل و تمايلي فطري و بالقوه در درون خود نسبت به پرستش آن موجود مييابند و اين همان برهان فطرت در راه اثبات وجود خدا.