قرآن مجيد و روايات نيز به برهان نظم اهميت فراواني دادهاند و انسانها را
دعوت ميکنند که در خلقت پيچيده عالم هستي بينديشند و از اين راه به وجود
خداوند عليم و حکيم، آگاهي يابند:
«إِنَّ
فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ فِي خَلْقِكُمْ
وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ وَ اخْتِلافِ
اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ
فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ
لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ
فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ» (جاثيه 3-6)
«بدون
شك در آسمانها و زمين نشانه هاى فراوانى است براى آنها كه اهل ايمانند.و
همچنين در آفرينش شما، و جنبندگانى كه در سراسر زمين منتشر ساخته، نشانه
هايى است براى جمعيتى كه اهل يقينند.و نيز در آمد و شد شب و روز و رزقى كه
خداوند از آسمان نازل كرده، و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش حيات
بخشيده، و همچنين در وزش بادها نشانه هاى روشنى است براى جمعيتى كه اهل
تفكرند.اينها آيات الهى است كه ما آن را به حق بر تو تلاوت مى كنيم، اگر
آنها به اين آيات ايمان نياورند به كدام سخن بعد از سخن خدا و آياتش ايمان
مىآورند؟!»
امام صادق(ع) در باب نظم جهان خطاب به يکي از اصحاب خود بنام مفضل ميفرمايد:
«اي
مفضل، نخستين عبرت و دليل برخالق –جل و علا-هيئت بخشيدن به اين عالم
وگردآوري اجزا و نظم آفريني درآن است.از اين رو اگر با انديشه و خرد درکار
عالم نيک و عميق تأمل کني، هرآينه آن را چون خانه و سرايي مييابي که تمام
نيازهاي بندگان خدا درآن آماده و گرد آمده است.اينها همه دليل آن است که
جهان هستي با اندازهگيري دقيق و حکيمانه و نظم و تناسب و هماهنگي آفريده
شده است. آفريننده آن يکي است و او همان شکل دهنده، نظم آفرين و
هماهنگکننده اجزاي آن است.» [2]
تعريف نظم
در تعريف نظم گفته شده: «نظم، گرد آمدن اجزاي متفاوت با کيفيت و کميت
ويژهاي در يک مجموعه است به گونهاي که همکاري و هماهنگي آنها، يک هدف
معين را تامين کند.»[3] با توجه به اين تعريف وجود چند عنصر براي تحقق نظم لازم و ضروري است:
1. مجموعهاي از چند جزء
2. آرايش و ترتيب خاص بين آنها
3. همکاري و هماهنگي اين اجزا در داخل مجموعه
4. تاثير هر يک از اجزا در تحقق غايت و هدف خاصي
تقرير برهان نظم
برهان نظم به صورتهاي مختلفي بيان شده است که به چهار نمونه از آنها اشاره ميشود:
1. تقرير مبتني بر عليت
در اين تقرير از نظم موجود در عالم هستي، دو نتيجه ميتوان گرفت: اثبات وجود ناظم_ اثبات ويژگيهاي او مثل علم، عقل و شعور.
براي اثبات وجود وجود ناظم ميگوييم: « در عالم طبيعت, نظم برقرار است و
هر نظمي به دست ناظمي است، پس بايد ناظمي اين نظم را در طبيعت قرار داده
باشد.»
و براي اثبات ويژگيهاي ناظم ميگوييم:«در طبيعت نظم وجود دارد و هر نظمي
برخاسته از شعور و آگاهي است، پس بايستي ناظم جهان طبيعت داراي شعور و
آگاهي باشد.»
اساس
اين تقرير بر اصل عليت استوار است و اينکه «هر پديدهاي محتاج پديدآورنده
است»و چون «نظم»پديده است پس محتاج پديدآورندهاي يعني ناظمي استو چون نظم و
سامان دادن به يک مجموعه نيازمند آگاهي و شعور است پس اين ناظم داراي اين
ويژگيهاست.[4]
2. تقرير بر اساس انسجام
مجموعههاي عالم طبيعت داراي انسجام و اتصال شگفتآوري هستند، به گونهاي
که گاهي يک جزء کوچک در کل عالم طبيعت تأثير ميگذارد.اکتشافات علمي همچون
اثبات تأثير نجوم در حيات موجودات روي زمين و ديگر دستاوردهاي علمي، اين
اتصال و انسجام را آشکارتر ميسازد. اين ارتباط و تنيدگي مجموعهها در
همديگر، دلالت بر وجود شعور و دخالت عقلي بزرگ در ساختار جهان ميکند.[5]
3. تقرير بر اساس هدفمندي
با
دقت در مجموعه نظامات عالم هستي متوجه ميشويم که برخي از اين نظامها در
خدمت نظامي ديگر قرار دارد بطوري که در صورت نبودن نظام اول، نظام دوم از
بين خواهد رفت.به عبارت ديگر نظام اول هدف و غايتي دارد که آن تامين
احتياجات نظام دوم است و بدين ترتيب، ارتباط تنگاتنگي بين نظامهاي عالم
هستي وجود دارد.مثلا ساختار وجودي مادر و وجود پستان او براي تامين
احتياجات غذايي نوزاد است. مشخص است که اين هدفمندي و ارتباط در عالم،
نشاندهنده موجود عالم و باشعوري است که چنين ارتباط و هدفمندي را در عالم
به وجود آورده است.[6]
4. تقرير بر اساس حساب احتمالات
حيات روي زمين نتيجه شروط و قيود فراواني است و علل گوناگوني با يکديگر
هماهنگ شدهاند تا حيات کنوني نظم و سامان يافته، به گونه اي که فقدان هر
يک از اين شرايط موجب بينظمي و فساد اين عالم مي شود.اين قيود و شروط به
قدري فراوانند که احتمال صُدفه و اتفاق در ايجاد اين نظم و هماهنگي را
بسيار ضعيف و در حدّ صفر ميکند و احتمال دخالت شعور و قصد در ايجاد اين
مجموعه هاي زنجيرهوار بسيار بالاست.[7]
ارزش معرفتي برهان نظم
درباره اعتبار و قلمرو برهان نظم در اثبات وجود خداوند، سه رويکرد وجود دارد:
1.
برهان نظم همچون ساير براهين خداشناسي و در عرض آنها بوده، به تنهايي
ميتواند وجود خداي حکيم را اثبات کند. اين رويکرد در فلسفه غرب مانند
افلاطون، ارسطو و کلام مسيحي مخصوصا در قرون وسطي و جديد از ناحيه متفکران
همچون قديس آکوئيناس و ويليام پيلي طرفداراني داشته است.
2.ديدگاه
دوم اين برهان را به تنهايي مثبت وجود خداوند توصيف نميکند، بلکه معتقد
است اين دليل حداکثر وجود يک نيروي قاهر، باشعور، مدير و مدبر را نشان
ميدهد که به جهان نظم و سامان داده است.به تعبير ديگر دليل نظم حداکثر
مويد ادله ديگر خداشناسي و منبه انسان بشمار ميآيد، اما اينکه اين ناظم و
مدبر، خداوند است يا نه، آيا واحد است يا متعدد؟ دليل نظم آن را بيان
ميکند.از عبارات فلاسفه اين ديدگاه استفاده ميشود چرا که در تبيين و
شمارش ادله اثبات خداوند هيچ اشارهاي به اين برهان نکردهاند.برخي از
انديشوران غربي مانند ويليام جيمز و ايان باربور از اين ديدگاه جانبداري
کردهاند. شهيد مطهري در اين باره مينويسد:
«اين
راه همين قدر اثبات ميکند که جهان با نيروي مدبر، قادر/ف مريد اداره
ميشود اما خود آن قوه چه وضع دارد؟ و آيا واجبالوجود و قائم بالذات است
يا او نيز به نوبه خود مخلوق يک نيروي ديگري است؟ آيا آن نيرو واحد است يا
متعدد؟ بسيط است يا مرکب؟ ..... اينها مطالب و مسائلي است که از راه مطالعه
در مخلوقات و آثار قابل درک نيست.»[8]
3.
ديدگاه سوم منکر دلالت هرگونه نظم بر وجود ناظم و مدبر است و آن را معلول
صدفه ميداند. از قائلان اين ديدگاه ميتوان به هيوم، کانت و داروين اشاره
کرد.[9]
ويژگيهاي برهان نظم
مهمترين ويژگيهاي برهان نظم عبارتند از:
1.
بدين جهت که يک پايه برهان نظم حسي است و پايه ديگرش نيز چنان روشن است که
هر عقل سليمي به روشني آن را درک ميکند، از براهين روشني است که حتي
کساني را که از مسائل عميق دورند نيز ميتواند قانع کند.
2.
برهان نظم نياز به اثبات نظم در سراسر جهان ندارد، بلکه در هر گوشهاي
نظامي دقيق کشف شود، هر چند براي بقيه براي ما مجهول باشد براي نتيچهگيري
کافي است.
3.برهان
نظم يک برهان کاملا پوياست و با تکامل علوم و کشف تازههاي آن همگام و
همراه است و پيوسته آيت و نشانههاي جديدي براي اثبات تعلق جهان به يک مبدا
ماوراي طبيعي در اختيار ما ميگذارد.[10]
اشکالات هيوم بر برهان نظم
ديويد هيوم[11](1711-1776م) فيلسوف معروف انگليسي در کتابي بنام «محاوراتي درباره دين طبيعي»[12] به نقد برهان نظم پرداخته و اشکالات هشتگانهاي را بر اين برهان مطرح کرد،
که در اينجا برخي از آنها را آورده و به نقد و بررسي ميپردازيم:
اشکال اول: تشبيه مصنوع طبيعي به مصنوع بشري
اساس اين برهان بر تشبيه ميان مصنوعات طبيعت و مصنوعات انسان است؛ به اين
صورت که انسان وقتي مصنوعات و دست ساخته خود را مشاهده ميکند آن را به
وجود يک طراح و ناظم نيازمند ميبيند، و با تشبيه نظم موجود در طبيعت به
نظم دستساختههاي بشري، آن را نيز مستند به ناظم و طراح ميکند در حاليکه
نياز نظم به ناظم در مصنوع بشري درست است اما در طبيعت اين نياز وجود
ندارد، چرا که ما مصنوعات بشري را کرارا تجربه کردهايم که بدون دخالت علم و
قدرت و محاسبه و اندازهگيري به وجود نميآيند ول در مورد پديدههاي طبيعي
چنين تجربهاي صورت نگرفته است و جهاني که ما در آن زندگي ميکنيم نخستين
جهاني است که با آن روبرو شدهايم، در اين صورت چگونه ميتوانيم حکم
مصنوعات بشري را بر پديدههاي طبيعي جاري کنيم؟
تحليل و بررسي
درست است که ما در برهان نظم ميگوييم:همانطور که مصنوعات بشري احتياج به
طراح و ناظم دارند، پس موجودات طبيعي نيز به احتياج به طراح و ناظم دارند،
ولي پشتوانه اين مطلب تشبيه نيست تا اشکال هيوم وارد باشد.بلکه دليل آن
سنخيت بين علت و معلول است يعني معلول خاص بايد از علت خاصي ناشي شود نه از
هر علتي، مثلا يک کتاب پيشرفته رياضي نميتواند توسط يک فرد بيسواد و يا
غيرمتخصص آن فن نوشته نگاشته شود.قاعده سنخيت يک قاعده عقلي است که براي
اثبات صحت آن نيازي به تجربه نيست.بر اين اساس مصنوعات بشري مصداقي از
معلول منظم هستند و به حکم قاعده سنخيت، معلول منظم بايد از علت عالم و
حکيمي صادر شده باشد، همين قاعده در مورد طبيعت و پديدههاي آنت نيز صادق و
جاري است يعني چون معلول منظم است به حکم قاعده سنخيت بايد علت آن حکيم و
عالم باشد.پس مصنوعات بشري و موجودات طبيعي دو مصداق براي قانون سنخيت
هستند و تشبيهي وجود ندارد تا اشکال هيوم درست باشد.
اشکال دوم: نظم مولود خاصيت ذاتي ماده
هيوم ميگويد: الهيون ميخواهند نظم جهان را از طريق علت بيروني تفسير
کنند، در حالي که ميتوان اين نظم را به درون ماده مستند کرد بدين صورت که
ماده ذاتا داراي ويژگيهايي است که دائما در حال تکاملند و اين حرکت تکاملي
معلول عامل داخلي است که همواره در ماده تحولها و تکاملها و انواعي را
بوجود ميآورد، با فرض چنين احتمالي، ديگر براي تفسير نظم طبيعت، نيازي به
دخالت عامل ماوراي طبيعي نيست.
تحليل و بررسي
برعان نظم منکر اين نيست که هر عنصري براي خود اثري دارد که در پرتو ترکيب
آن با ديگري پديده سومي به وجود ميآيد. اساس برهان نظم محاسبه، هماهنگي و
همکاري ميان اجزاي هر موجودي براي دست يافتن به هدف خاصي است که حاکي از
مداخله شعور، در ترکيب اين موجود است و خاصيت هر يک از عناصر نميتواند
توجيهگر اني نوع نظم غايي باشد؛ به عنوان مثال وقتي ميگوييم: «افلاطون
استاد ارسطو بوده است.»، در اين جمله 24حرفي، علاوه بر صداها و آهنگهاي خاص
هر حرف، تناسب و انسجام بين اين حروف نيز مشاهده ميشود که در سايه آن
معني مقصود با آن بيان ميشود.هرگاه کسي بگويد:اين هماهنگي و همکاري معلول
خواص اين حروف استيهني اين حروف علاوه بر اين خواص، توانايي آن را دارند که
ترکيب هدفداري را ايجاد کنند، سخني را گفته است که هيچ خردمندي باور
نميکند.اگر اين چنين تفسيري درباره اين جمله مورد پذيرش نيست، چگونه
ميتوان گفت کتاب بزرگ طبيعت با داشتن عناصر بيشمار و بدون دخالت عامل درک و
شعور، چنين نظم شگفتآوري را يافته است.
اشکال سوم: سازگاري دليل نظم با تعدد خدا و ناظم
بنابر پذيرفتن اصل نظم و دلالت آن بر ناظم، آن خداي اديان – که به وحدت و
صفات کمالي مانند قدرت، حکمت، عدالت و خيرخواهي متصف است _را ثابت نميکند
چرا که وجود نظم جهان با تکثر ناظمها سازگاري دارد به اين صورت که چند
فاعل قادر و هوشمند ممکن است با توافق يکديگر به جهان نظم و سامان بخشند.هم
چنين لازم نيست که اين فاعلهال و ناظمها داراي صفات کمالي مانند عدالت و
خيرخواهي باشند.
تحليل و بررسي
اين اشکال ناشي از آن است که هيوم از حدود کاربرد برهان نظم غافل است. او
پنداشته است همه مسائل الهيات از يک برهان استنتاج ميشود و آن برهان نظم
است.کاربرد برهان نظم اين است که ثلبت ميکند طبيعت به خود واگذاشته نيست،
طبيعت ماورائي دارد که حاکم بر طبيعت و مدبر آن است.اما اينکه آن ماوراء،
واحد است يا متعدد، صفات کماليش چيستند؟ و امثال اينها، مسائلي هستند که با
براهين ديگر اثبات و تبيين ميشوند.
اشکال چهارم: دليل نظم و شرور
يکي از اشکالات مهم بر دليل نظم وجود شرور و بينظمي در عالم است، وجود
ناظم و طراح در جهان در صورتي صادق است که جهان از نظم مملو باشد و هيچ
بينظمي در آن وجود نداشته باشد در حالي که در جهان بينظميهايي مانند
زلزله، سيل، بيماري، و .... ديده ميشود که دليل بر نبود ناظم هوشمند و
قدرتمند است.
تحليل و بررسي
مساله
شرور نوعي نيستي و وجودهاي آنها لازمه عالم طبيعت و به خير کثير برميگردد
که وجود آن از اين حيث با وجود ناظم و صفت هوشمندي و خيرخواهي او منافاتي
ندارد. [13]